من میان بیشه های سکوت گم شده ام... باران، بی قرار به بام ها و شیشه ها می کوبد، گاهی می گویم شاید شیشه ها از جنس بارانند که به اندک اخمی و بغضی می شکنند و فرو می ریزند. باران نیمه شب چقدر دوست داشتنی است ! انگار هر که بیدار باشد صدای پای قطره ها را روی قلب خود می شنود. گاهی از خودم می پرسم تولد شب برای چیست؟
می اندیشم اگر شب نبود از روزهای خالی از شور زیستن به کجا باید پناه می بردیم... سقف اتاقم را کنار می زنم ، شب به من خیره شده است ،ابرها
روی اتاقم چتر گشوده اند ، ماه ورم کرده است .. کاش می شد رویاهایم را از آسمان بچینم!!! اتاقم در شب غوطه ور است و من غرق آن
یه شب بارونی و من و تنهایی... وباز باران
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دسته بندی موضوعی