سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می دانم خوب می دانم

که گه گداری سری به دل نوشته های من می زنی

می دانم خوب می دانم

گرفته ای مثل شب ابری و بارانی

مثل دل من

شبها هنگامی که خسته ای از هجوم آن همه فکر

گوشه ای از قلبت را به من داده ای

گذری از آنچه که بر من و تو گذشت می کنی

می دانم و خوب می دانم

تنهایی

مثل من


نظر() از هر دری سخنی ،

  

شنیده ام که تو عکس شکسته می کشی با رنگ

اگر حقیقت است بیا من شکسته ام بی سنگ

           مرا تو ساده بکش با تمام سادگی ام

           و تلخ و تلخ و تکیده ولی کمی پر رنگ

مرا به رنگ روشن صد التماس تیره بکش

کنار کوچه بن بست و خالی از آهنگ

           اگر تو معنی پرپر زدن ندانستی

           پرنده ای بکش و یک قفس ولی دلتنگ

قرار هر دوی ما بر مدار ماندن بود

ببین که بی قرار توام هنوز بی نیرنگ

           مرا تو خسته بکش، پاره کن شکسته بکش

           شکسته از دل سنگی و خسته از دل تنگ

 


نظر() از هر دری سخنی ،

  

ریـــشه ی تو،  فـــــهم توست

 

یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.

 با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است.

 ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!! که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها

 سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند

 و سربلند می شود.

اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک، ریـــشه داشته باشی،

 از زیر خاک و سنگ، و از زیر عـــــادت و غـــــــریزه

 و از زیر حـــــرف ها و هــــــــــوس ها سر بیرون می آوری

 و افتخار می آفرینی.

ریـــشه ی تو، همان فـــــهم تو، عـــلاقه ی تو و انتــــخاب توست!


نظر() از هر دری سخنی ،

  

من میان بیشه های سکوت گم شده ام... باران، بی قرار به بام ها و شیشه ها می کوبد، گاهی می گویم شاید شیشه ها از جنس بارانند که به اندک اخمی و بغضی می شکنند و فرو می ریزند. باران نیمه شب چقدر دوست داشتنی است ! انگار هر که بیدار باشد صدای پای قطره ها را روی قلب خود می شنود. گاهی از خودم می پرسم تولد شب برای چیست؟
می اندیشم اگر شب نبود از روزهای خالی از شور زیستن به کجا باید پناه می بردیم... سقف اتاقم را کنار می زنم ، شب به من خیره شده است ،ابرها
روی اتاقم چتر گشوده اند ، ماه ورم کرده است .. کاش می شد رویاهایم را از آسمان بچینم!!! اتاقم در شب غوطه ور است و من غرق آن

یه شب بارونی و من و تنهایی... وباز باران


نظر() از هر دری سخنی ،

  

برنامه نویس موجودیست زنده که اغلب بصورت نشسته با کمی خمیدگی روبروی خود را نگاه می کند. این موجود توانایی بسیار زیادی در گیر دادن به یک موضوع و پلک نزدن را داراست.

بیشتر طول عمر خود را بدون تحرک سپری می کند و فقط انگشتانش دارای فعالیت بسیار زیاد هستند.

غالبا بصورت انفرادی یافت می شود و در پاسخ به مخاطب همواره می گوید: چی؟

99? آنها شب زیست هستند.

بین یک شاخه گل رز و یک تکه پاره آجر تفاوتی قائل نمی شود

و دنیای وی فقط نیم متر جلوتر از چشمانش است.

البته تعریف های دیگری هم داره که انشالله به موقعش پست می کنممؤدب


اولین دیدگاه را شما بگذارید از هر دری سخنی ،

  

توی این شبای دلگیر
تو بیا پناه من باش
توی تنهایی شکستم
بیا تکیه گاه من باش
دلم از غربت اینجا
بی تو بد جوری گرفته
بیا میدونم که یادم
هنوز از یادت نرفته
نذار اون نگاه آخر
آخرین وداع ما شه
دل بده به خواهش من
دستامون نذار جدا شه
دوباره منو صدا کن
ببرم تا لب رویا
بی تو امروز نمی خوام
برسون منو به فردا

دوباره منو صدا کن
دلمو بازم بلرزون
هر چی فانوس بسوزون
شبو از صدات بترسون
نذار این بلور اشکام
طعمه خاک سیاه شه
من می خوام عکس من و تو
توی قاب کهنه ما شه
پا بذار رو چشم خیسم
شیشه ی این شبو بشکن
نذار عمر این جدایی
برسه به مردن من


اولین دیدگاه را شما بگذارید از هر دری سخنی ،

  

مشخصات مدیر وبلاگ

محمد محمدی پیروز [33]

دل نوشته ها و تجربه های یک برنامه نویس
ویرایش

لوگوی دوستان



ویرایش

طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ